{فیک}
♣⟨심령 뱀파이어⟩♣
P2
ادمین:
امی و بورام جلو راه میرفتن و بچه های دیگه هم پشتشون توی راه کلاس بودن ، همه وسایلاشون رو جمع کردن و سوار اتوبوس شدن
¥فلش بک به رسیدن به جنگل¥
ویو امی:
منو بورا اول از همه جلو تر رفتیم و بقیه هم پشت سرمون از اتوبوس پیاده شدن و قبلش از استادمون یه بیسیم گرفتیم تا اگه گم شدیم بهشون خبر بدیم
از داخل گوشی به لوکیشنی که استاد برام فرستاد نگاه کردم و به همون جا رفتیم تا به مقصد رسیدیم و چن دقیقه بعد استاد بهمون پیام داد:
استاد:سلام ؛برنامه عوض شد و شما میتونین سه ساعت اونجا بمونین، فقط و فقط سه ساعت.
امی: سلام،بله متوجه شدم ، خدانگهدار
استاد: همچنین
$پایان پیام ها$
امی:بورام جون به بچه ها بگو جمع شن یه خبر دارم
بورام:باشه نفسم
بروام: همه ی بچه ها شین (رو به بچه ها)
£همه جمع شدن£
امی:
خب، همین الان استاد خبر داد میتونیم سه ساعت اینجا باشیم و الان ساعت ۱۱:۰۰عه و فقط تا ساعت دو بعد از ظهر اینجاییم و کسی جا نمونه، فهمیدید؟(بسیا بلند همه رو گفت)
بچه:بلههه
امی: خوبه ، نیم ساعت اینجا استراحت میکنیم، حالا برید سمت کاراتون و استراحت کنید
+همه رفتن+
امی:بورام جونم ، ما هم بریم استراحت
بورام:باشه عزیزم
ادمین گُلتون:
بورام و امی رفتن و یه چادر زدن و بورام داشت با گوشی ور میرفت مثل امی
که یهو باد وزید و چون اون روز خیلی گرم بود کسی انتظار نداشت و امی تعجب کرد اما بورا اهمیتی نداد
امی:بورام من میرم یه سر به بچه ها بزنم
بورام:باشه عسلم
امی:(لبخند و رفت)
ویو ادمین:
راستش این حرفت امی فقط بهانه ای بود تا بره ببینه باد از کجا اومد و عاملش چیه
همین جوری که داشت راه میرفت پاش به یه چیز گیر کرد و افتاد و زانوش خون میومد
امی سرش رو اورد بالا(تا الان امی داشت زانوش رو میدید و منظورم از بالا روبه رو عه)
و با چیزی که دید وحشت کرد
اون.....اون.....یه جنازه بود که تیکه پاره شده بود
امی:...او..ن.....یه...جنا.زه
؟اره اثر منه
(امی روش رو برگردوند که دید یه نفر با دهن خونی پشتش وایساده و همونجا امی فهمید که اون یه خوناشامه، هون قاتل خانوادش)
¢آیا اون واقعا یک خونآشامه؟
₹ اون خوناشام کیه؟
&آیا امی رو میکشه؟
•خواهیم دید•
شرط:
۱۶ لایک
........................
..............................................
...................................................................
نویسنده:پارک یونا
P2
ادمین:
امی و بورام جلو راه میرفتن و بچه های دیگه هم پشتشون توی راه کلاس بودن ، همه وسایلاشون رو جمع کردن و سوار اتوبوس شدن
¥فلش بک به رسیدن به جنگل¥
ویو امی:
منو بورا اول از همه جلو تر رفتیم و بقیه هم پشت سرمون از اتوبوس پیاده شدن و قبلش از استادمون یه بیسیم گرفتیم تا اگه گم شدیم بهشون خبر بدیم
از داخل گوشی به لوکیشنی که استاد برام فرستاد نگاه کردم و به همون جا رفتیم تا به مقصد رسیدیم و چن دقیقه بعد استاد بهمون پیام داد:
استاد:سلام ؛برنامه عوض شد و شما میتونین سه ساعت اونجا بمونین، فقط و فقط سه ساعت.
امی: سلام،بله متوجه شدم ، خدانگهدار
استاد: همچنین
$پایان پیام ها$
امی:بورام جون به بچه ها بگو جمع شن یه خبر دارم
بورام:باشه نفسم
بروام: همه ی بچه ها شین (رو به بچه ها)
£همه جمع شدن£
امی:
خب، همین الان استاد خبر داد میتونیم سه ساعت اینجا باشیم و الان ساعت ۱۱:۰۰عه و فقط تا ساعت دو بعد از ظهر اینجاییم و کسی جا نمونه، فهمیدید؟(بسیا بلند همه رو گفت)
بچه:بلههه
امی: خوبه ، نیم ساعت اینجا استراحت میکنیم، حالا برید سمت کاراتون و استراحت کنید
+همه رفتن+
امی:بورام جونم ، ما هم بریم استراحت
بورام:باشه عزیزم
ادمین گُلتون:
بورام و امی رفتن و یه چادر زدن و بورام داشت با گوشی ور میرفت مثل امی
که یهو باد وزید و چون اون روز خیلی گرم بود کسی انتظار نداشت و امی تعجب کرد اما بورا اهمیتی نداد
امی:بورام من میرم یه سر به بچه ها بزنم
بورام:باشه عسلم
امی:(لبخند و رفت)
ویو ادمین:
راستش این حرفت امی فقط بهانه ای بود تا بره ببینه باد از کجا اومد و عاملش چیه
همین جوری که داشت راه میرفت پاش به یه چیز گیر کرد و افتاد و زانوش خون میومد
امی سرش رو اورد بالا(تا الان امی داشت زانوش رو میدید و منظورم از بالا روبه رو عه)
و با چیزی که دید وحشت کرد
اون.....اون.....یه جنازه بود که تیکه پاره شده بود
امی:...او..ن.....یه...جنا.زه
؟اره اثر منه
(امی روش رو برگردوند که دید یه نفر با دهن خونی پشتش وایساده و همونجا امی فهمید که اون یه خوناشامه، هون قاتل خانوادش)
¢آیا اون واقعا یک خونآشامه؟
₹ اون خوناشام کیه؟
&آیا امی رو میکشه؟
•خواهیم دید•
شرط:
۱۶ لایک
........................
..............................................
...................................................................
نویسنده:پارک یونا
۹.۰k
۲۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.